اصرار کردن و من گفتم نه الان لازم نیست انجامش بدیم، عجله ای نداریم، سر فرصت بسته بندی شون می کنم؛

راستش دلیل داشتم!

یکی اینکه تجربه کرده بودم تو کارهایی که من با یه وسواس خاصی انجامش میدم، دستپاچه ام می کنن،

یکی دیگه اینکه ممکن بود حتی برای کمک کردن بیان که به دلایل کاملا موجه دوست نداشتم کمکی دریافت کنم!

ولی باز به اصرار اونها و گفتن یه جمله که حالم رو دگرگون کرد، کوتاه اومدم و بسته بندی شون کردم، و حتی دلایلی که بهش اشاره کردم پیش اومد و من بهش ترتیب اثر ندادم!

گفت مثل دخترم میگی نمیخواد و دستات رو ت میدی!{زبان بدن و حالت هایی از خودسَر شدن و حرف حرف منه!}

یه لحظه حالم بد شد که شبیه دخترشم، چون لحظه هایی که خودسَر میشه و میخواد حرف حرف خودش باشه خیلی عبوس و عصبی میشه!

و بعدشم فهمیدم که ژن قوی تر از این حرف هاست؛

در نزده سرش رو میندازه پایین و میاد تو زندگیِ آدم!

ولی تلنگری دیدم که رو این بخش خودم بیشتر کار کنم!

چون اگر حواسم باشه زمان هایی که با دیگران نظرم مخالفه چه واکنش هایی ازم سر میزنه، حداقلش در لحظه بیشتر حواسم به خودم خواهد بود!

بعدشم اینکه دلایلم ارزشش رو نداشت که این بخش از ژن ام رو فعال کنم!


پ.ن: حتی اگر همیشه همچین آدم هایی کنارم باشن، راه های بهتری برای بیان نظرم وجود داره!


یا من اظهر الجمیل و یا من ستر القبیح

ای کس که زیبایی ها رو نمایان می کنی و عیب ها رو می پوشونی

زیبایی ظاهر(رفتار) رو در ما بیش از پیش بفرما و یاری مان بده عیب هامون رو برطرف کنیم!




مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها