دست خودم نیست که دلم برایش می رود!

تازه وقتی فکر می کنم خداوند روزی ام را با او قرار داده است، دلم بیشتر می رود! بیشتر تنگ می شود! بیشتر از نبودنش می گیرد! 

بارها گفته ام شاید این بار اشتباه کرده باشم و چیزی غیر از این بوده که فکر می کرده ام!

اما نه! تو روزی من بوده ای! اگر من درباره ی تو اشتباه کرده بودم خیلی پیش از این ها، مثل همه ی آن هایی که رفتند، تو هم از زندگی ام بیرون می رفتی!

نه اینکه هر بار به تو نزدیک تر شوم در حالی که از تو دورم!

نه اینکه هر بار از دلتنگی جانم به لب آید و مجبور به سکوت باشم!

نه اینکه هر بار برایت مرده باشم و دوباره از شوقت جان بگیرم!

نه اینکه این همه سال درد فراقت را به جان خریده باشم و هنوز چشم به راهت باشم!

خواهش میکنم این بار دیگر بیا، یا بخواه من دیگر نباشم! 

انتظار کشیدن سخت است و فراموش کردن سخت تر! ولی اینکه ندانی باید انتظار بکشی یا فراموش کنی از هر دو بدتر است!




مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها